یادداشت سیاوش پورافشار بر « من تو او»
همه بی هم هیچیم!
نگاهی به مجموعه ی داستان (( من تو او )) اثر فرهادکریمی
سیاوش پورافشار
گویا تکنولوژی - رویای شیرین- یا - قهر نا خواسته ای- است که عصر انسان را با سرعتی بی رحم در می نوردد. اینجا بحث از تکنولوژی در ادبیات است، وقتی رمان - صلح و جنگ- تولستوی را می خواندم دو ماهی طول کشید، اگر چه خواندن آن در طی این مدت لذت بخش بود اما گاهی فکر می کنم آیا دیگر چقدر فرصت دارم که رمانهایی از این دست را بخوانم و گاهی می اندیشم بیخود نیست می گوییم وقت طلاست ( البته دوره اینگونه رمانها پایان پذیر نیست). پس اینجا تکنولوژی به انسان امروز بقا در ادبیات را می بخشد که با کمترین حرف بیشترین منظور را برساند. (من، تو، او ) مجموعه ای است داستانی که با یکساعت می شود مطالعه اش کنی اگرچه ساعتها به تفکر نیاز دارد.
البته دوباره خوانی که لازمه هر مطالعه ای است. این مجموعه، -داستان- نام گرفته است اما جالب است که بسیاری از هنرهای دیگر را می توان در آن دید، عین بازار مکاره ای از هنر: خطاطی(ص 34) نقاشی(ص 17 و ...) شعر (بیشتر سطور) موسیقی(تکرار واژگان) داستان (خود مجموعه) و باید به کریمی برای این نوع پردازش تبریک گفت. داستان با - من- شروع می شود و میدانیم که اول من بوده است بعدها تو و او بوجود آمده است. و این من دچار روزمرگی هایست که گاهی توست و گاهی او.
من گاهی با او و تو یکی می شود (دیالوگ) ص 9 و گاهی متفرق می شود (همسایه) ص 23 . فكر يكى از اعمال ذهنى بشر و شگفت انگيزترين آنها است تفكر واستدلال كه عبارت است از مربوط كردن چند امر معلوم و دانسته براى كشف يك امر مجهول و ندانسته. در حقيقت فكر كردن نوعى ازدواج و تولد و تناسل در ميان انديشههاست و این قضیه را کریمی از یاد نبرده است (من گرفته ام پس ماهم ص 27). من به تنهایی دچار بحران می شود (اضلاع ناقص،رفت برگشت دوباره رفت، من روی دیوار - ص68) من دچار درون گرایی می شود چرا که هر فکری فکر تازه ایی می آورد (فکرهای یک فکردیگرم – ص 21) من می تواند هر ثانیه از خواب غفلت بیدار شود (بیداری بعد از 9 ساعت و76 کابوس – ص 25 )
در زاویه(ص 34) یک تعقید معنایی دیده می شود چرا که به جای شکل زاویه دار، دایره می بینیم شاید حرف کتاب اینجاست والبته وسط کتاب هم هست و آن اینکه همه بی هم هیچیم. از گرفتاریهای دیگر من شعارها و حرفهایی است که انتزاعی است و با ذات من سنخیت ندارد و در نهایت نتیجه گرفته می شود که همه این حرفها و کلمات یک طرف و خدا یک طرف (بالاخره من من می شوم - ص 35) نویسنده در ادامه از ناهنجاریهای من، تو، او می گوید (می گوید - ص58، یکی مثل من / یکی مثل تو - ص 56، هست نیست - ص 58- و داستان تشدید در ص 61) من تو او همدیگر را هستی می دهیم اما اگر خدا بخواهد هیچکدام هستی نداریم و این پایان نویسنده بر مجموعه خودش است.در نهایت مجموعه ((من، تو، او )) انسان را با خود و خدا می خواهد و از سر درگمی ها طرد می کند. با یک پردازش جزیی در جملات مجموعه کمال خود را خواهد یافت مثلا واژه ای مثل -می فکرد- شاید با ذوق ادبی مخاطب همخوانی نداشته باشد اگرچه در نهایت بنده از این مجموعه لذت بردم و قطعا ((من، تو، او)) قابل تمجید و قدردانی است.
سیاوش پورافشار- 1390.04.27- خوزستان-ایذه